سارا سارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

سارا

کنار تو درگیر آرامشـــم

  درسته که همه میگن بچه  وقتی بزرگ میشن مشکلاتشونم بیشتر میشه ولی به نظر من شیرینیشونم بیشتر میشه و همین باعث میشه دنیای قشنگ تری را به کمک هم کشف کنیم! مثلا اینکه سارا خیلی قشنگ ابراز احساسات میکنه و این شیرین ترین تجربه دنیا است! گاهی با هم نشستیم و داریم بازی میکنیم  یکدفعه میاد دستای کوچولوشو را دور گردنم حلقه می کنه و سرش را روی شونه ام میذاره! و این لحظه است که با تمام وجود زیبایی حس مادری را لمس میکنم و دلم میخواد فریاد بزنم که خدایا ازت ممنونم: چون من یک مادرم.                          ...
25 آبان 1390

براي خودم

ساعتها به شتاب ابر مي گذرند و هم هواي دلم باراني ايست و هم هواي شهر، اولین باران های  پاییزی امسال شروع کرده اند به باریدن، ...............صدای باران از سقف پاسیون خانه در حال شنیدن است ، سارا زیاد تجربه باران را ندارد ، باران های اردیبهشتی غم انگیز را نمی تواند به یاد بیاورد توی بغلم می نشیند و در حالی که به سقف نگاه می کند می گه مامان  پیتیکو..........از شباهتی که با اولین شنیدن صدای باران برایش داشته با صدای حرکت اسب ذوق زده می شوم  براش می گم مامان جون بارونه........شعر بارون یادم می یاد می یام که براش بخونم می بینم چند بار برای خودش تکرار می کنه بادونه...بادونه....!  احوالات هر دومان بهتر است چند روزي است مهد سارا ...
2 آبان 1390

يادت باشه كه گفتم ...

چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو پس چرا نيستي پيشم ؟..... دستاي ناز تو كو ؟ گوش گوش دوتا گوش ..... يه دست باز يه آغوش بيا بگير دستامو ..... يادم تورا فراموش چوب چوب يه گردن ..... جايي نري تو بي من ! دق مي کنم ميميرم ..... اگه دور بشي از من دست دست دوتا پا ..... زودتر بيا پيش ما يادت باشه كه گفتم ..... بي من نري تو هيچ جا فقط براي تو مي نويسم نه ميخواهم ردپايي از خودم باشد نه از ساير كساني كه كم و بيش دوستشان دارم يا ندارم... اين را فقط مي خواهم براي تو بنويسم براي تو كه ميپرستمت اين را با چشمان گريان براي تو مينويسم كه اين حس و اين روز را به خاطر بسپارم براي هميشه كه من...
2 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد